اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 6
از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی
نزدیک تر از جانی با خوی کم آمیزی
در موج صبا پنهان دزدیده به باغ آیی
در بوی گل آمیزی با غنچه درآویزی
مغرب ز تو بیگانه مشرق همه افسانه
وقت است که در عالم نقش دگر انگیزی
آن کس که به سر دارد سودای جهانگیری
تسکین جنونش کن با نشتر چنگیزی
من بنده ی بی قیدم شاید که گریزم باز
این طره ی پیچان را در گردنم آویزی
جز ناله نمی دانم گویند غزل خوانم
این چیست که چون شبنم بر سینه ی من ریزی