اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 49
فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را
یک دو شکن زیاده کن گیسوی تابدار را
از تو درون سینه ام برق تجلی ای که من
با مه و مهر داده ام تلخی انتظار را
ذوق حضور در جهان رسم صنم گری نهاد
عشق فریب می دهد جان امیدوار را
تا به فراغ خاطری نغمه ی تازه ای زنم
باز به مرغزار ده طایر مرغزار را
طبع بلند داده ای بند ز پای من گشای
تا به پلاس تو دهم خلعت شهریار را
تیشه اگر به سنگ زد این چه مقام گفتگوست
عشق به دوش می کشد این همه کوهسار را