اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 46
یاد ایامی که خوردم باده ها با چنگ و نی
جام می در دست من مینای می در دست وی
درکنار آیی خزان ما زند رنگ بهار
ور نیایی فرودین افسرده تر گردد ز دی
بی تو جان من چو آن سازی که تارش درگسست
در حضور از سینه ی من نغمه خیزد پی به پی
آنچه من در بزم شوق آورده ام دانی که چیست؟
یک چمن گل یک نیستان ناله یک خمخانه می
زنده کن باز آن محبت را که از نیروی او
بوریای ره نشینی در فتد با تخت کی
دوستان خرم که بر منزل رسید آواره ای
من پریشان جاده های علم و دانش کرده طی