اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 25
از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده
کف خاک مرا ساقی به باد فرودینی ده
ز مینایی که خوردم در فرنگ اندیشه تاریک است
سفر ورزیده ی خود را نگاه راه بینی ده
چو خس از موج هر بادی که می آید ز جا رفتم
دل من از گمان ها در خروش آمد یقینی ده
به جانم آرزوها بود و نابود شرر دارد
شبم را کوکبی از آرزوی دل نشینی ده
به دستم خامه ای دادی که نقش خسروی بندد
رقم کش این چنینم کرده ای لوح جبینی ده