به ساعت پنج بعد از ظهر ،
به آنی که در زبانه های حریق نیلی چشمانت
غرق شدم ،
سوگند .
به آرامی
بی خوف بسیار برف و بوران ها
که در پیش داریم
دوستت دارم … .
*****
تمام آنچه از تو برايم مانده ،
همين تکّه عکس سه در چهار
با لبخندي رنگ باخته
که يادم نيست ،
گفته بودي براي من است يا … .
*****
عادت نکردهام هنوز .
خيال ميکنم روزي بازميگردي
آرام از پشت سر ميآيي ،
مرا که به انتهاي خيابان خيره شدهام
دوباره به نام کوچک صدا ميزني و
عمر تنهاييام به پايان ميرسد … .
*****
دو سه روز پيش
از لابهلاي سطرهاي “شرق بنفشه”
يک عکس از جوانيتبيرون ريخت .
عکس را آن روزها
انگار فراموش کرده بودم به تو بازگردانم !
لبخند عکس يادت هست؟
ميگفتي براي من است
نه عکاس .
*****
هرچند ساده،کوچک و دور دوستت داشتم
دوستت داشتم
و نمیدانستم در قلبت جایی برایم نیست
صبح فردا راهی میشوم .
امشب
به اندازهی تمام شبهایی کهدیگر نیستم
به نام کوچک صدایم بزن .
با اوّلین باد پاییزی فراموشم میکنی
می دانم !
واژگان کلیدی: اشعار پژمان الماسی نیا،نمونه شعر پژمان الماسی نیا،شاعر پژمان الماسی نیا،شعرهای پژمان الماسی نیا،شعری از پژمان الماسی نیا،یک شعر از پژمان الماسی نیا،شعر نو پژمان الماسی نیا،شعر کوتاه پژمان الماسی نیا.