اشعار همایون هوشیارنژاد

شعر نخست :

 

قسم نخور به جونم که بی قسم میدونم

نور ستاره ی تو رفته از آسمونم

چشام اشکی نداره به پای تو بباره

پیه قلب پاره پاره قسم خوردن نداره

نگینی بودی بر انگشتر من

پامیدی در دل عاشق تر من

پتو که آتش زدی بر هستی من

پبه باد دادی چرا خاکستر من

تو که با قلب عاشق می پریدی

پشکستی پس چرا بال و پر من ؟

پچرا میخوای قسم های دروغین

پبشه یکباره دیگه باور من

قسم نخور به جونم که بی قسم میدونم

نور ستاره ی تو رفته از آسمونم

چشام اشکی نداره به پای تو بباره

یه قلب پاره پاره قسم خوردن نداره

تو و دنیائی که آوار مصیبت

با دستای تو ریخته بر سر من

چرا میخوای بدونم با یه حسه

حقیقی هستی یار و یاور من

تو که بیگانه هستی با سپیدی

تو که دلبستگیهامو ندیدی

در این بازار داغ ناامیدی

تو رو باور کنم با چه امیدی

قسم نخور به جونم که بی قسم میدونم

نور ستاره ی تو رفته از آسمونم

چشام اشکی نداره به پای تو بباره

یه قلب پاره پاره قسم خوردن نداره

نگینی بودی بر انگشتر من

امیدی در دل عاشق تر من

تو که آتش زدی بر هستی من

به باد دادی چرا خاکستر من

تو که با قلب عاشق می پریدی

شکستی پس چرا بال و پر من ؟

چرا میخوای قسم های دروغین

بشه یکباره دیگه باور من

 


شعر دوم :

 

برای روز میلاد تن من

نمی خوام پیرهن شادی بپوشی

به رسم عادت دیرینه حتی

برایم جام سرمستی بنوشی

برای روز میلادم اگر تو

به فکر هدیه ای ارزنده هستی

منو با خود ببر تا اوج خواستن

بگو با من که با من زنده هستی

که من بی تو نه آغازم نه پایان

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین

بشه بی تو غم فرسودن من

نمی خوام از گلهای سرخ و آبی

برایم تاج خوشبختی بیاری

به ارزشهای ایثار محبت

به پایم اشک خوشحالی بباری

بذار از داغی دستهای تنها

بگیره هرم گرما بستر من

بذار با تو بسوزه جسم خستم

ببینی آتش و خاکستر من

تو ای تنها نیاز زنده موندن

بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پیرهنی رنگ محبت

اگه خواستی بیایی دیدن من

 

که من بی تو نه آغازم نه پایان

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین

بشه بی تو غم فرسودن من


شعر سوم :

میشه واسه ی عشق تو مرد
نشست و غصه هاتو خورد
رو بال مهربونیا تورا
تا شهرقصه برد

میشه ازعشق تو گذشت
تو رو دست خدا سپرد
روی حساب بچگی
خوب و بدیهاتو شمرد

چشم بد از چشم تو دور
دوست دارم کرورکرور

میشه به پای تو نشست
دل به تو عاشقانه بست
تا زندگی داره نفس
پشت غمو با تو شکست
پشت غمو با تو شکست

دل دیگه طاقت نداره
توزندگی بد بیاره
از چشم با محبتت
بارون حسرت بباره

چشم بد از چشم تو دور
دوست دارم کرورکرور

میشه واسه ی عشق تو مرد
نشست و غصه هاتو خورد
رو بال مهربونیا تو را
تا شهرقصه برد

میشه ازعشق تو گذشت
تو رو دست خدا سپرد
روی حساب بچگی
خوب و بدیهاتو شمرد

چشم بد از چشم تو دور
دوست دارم کرورکرور

 


شعر چهارم :

 

به خالق نادیده ام
دست تو را بوسیده ام
ناز تو را کشیده ام
عطر تو را بوییده ام
تا با دل شوریده ام
به عشق تو رسیده ام
طواف خانه ی خدا
پابوس خالق رفته ام
زیارت سپیده دم
با دل عاشق رفته ام
گول محبت خورده ام
رنج صداقت برده ام
تن به قضا سپرده ام
ره به خطا نبرده ام
نرفته ام راه خطا
خلاف حس باورم
نداده ام دل به گناه
حتی به قلب کافرم

 


شعر پنجم :

 

از گل لباس بر تنت تا گل یاس پیرهنت
عطر گل محمدی ریخته به روی دامنت
تا وقتی گل تن پوشته گل عاشق آغوشته
شکوفه های رازقی گوشواره های گوشته
نکنه که اسمت گلیه رو شونه هات خوشگلیه
رنگ لبات گل گلیه جات توی قلبم خالیه و جات توی قلبم خالیه

برق قشنگیه نگات گرمی آفتاب رو داره
سپیدی پوست تنت نرمی مهتاب رو داره
برق قشنگیه نگات گرمی آفتاب رو داره
سپیدی پوست تنت نرمی مهتاب رو داره
نکنه که اسمت گلیه رو شونه هات خوشگلیه
رنگ لبات گل گلیه جات توی قلبم خالیه و جات توی قلبم خالیه

تا وقتی که باغ لبات سرخی عناب رو داره
ظلمت شب های چشم هام کی هوس خواب رو داره کی هوس خواب رو داره
تا وقتی که باغ لبات سرخی عناب رو داره
ظلمت شب های چشم هام کی هوس خواب رو داره کی هوس خواب رو داره
نکنه که اسمت گلیه رو شونه هات خوشگلیه
رنگ لبات گل گلیه جات توی قلبم خالیه و جات توی قلبم خالیه

برق قشنگیه نگات گرمی آفتاب رو داره
سپیدی پوست تنت نرمی مهتاب رو داره
برق قشنگیه نگات گرمی آفتاب رو داره
سپیدی پوست تنت نرمی مهتاب رو داره
نکنه که اسمت گلیه رو شونه هات خوشگلیه
رنگ لبات گل گلیه جات توی قلبم خالیه و جات توی قلبم خالیه
نکنه که اسمت گلیه رو شونه هات خوشگلیه
رنگ لبات گل گلیه جات توی قلبم خالیه و جات توی قلبم خالیه

 


شعر ششم  :

تو کار عشق اگر چه وا نمی دم
به هیچ کی غیر تو بها نمی دم
تو کلبه ی امید و آرزو هام
به غیر تو کسی رو راه نمی دم
به غیر تو کسی رو راه نمی دم
بیا و این منو دوباره بشناس
که لبریز توام از عشق و احساس
می خوام غرق محبت تو باشم
بمونم با تو تا دنیا به دنیاست
کمی خدا خدا کن یک کم واسم دعا کن
برای دیدن من زیر پات رو نگاه کن
تماشا داره این با تو شکفتن
تو رو خواستن به تو هرگز نگفتن
عجیبه این هوای عشق تازه
که احساسم به داشتنش می نازه
محبت داری و داری زیادی
به ایثار تن من دل ندادی
دلم می خواست برای تو بمیرم
تو این حق رو چرا به من ندادی
تن دریا دل طوفانی من
هوای ساحل مرجانی تو
مرا با زورق عشق تو می برد
به اون جایی که هست مهمانی تو
نشسته در کمین بودن من
سکوت بی دلیل خواستن تو
منو می سوزه گرمایی که داری
تماشای به من دل بستن تو

 


شعر هفتم :

چرا با من فقط با من
نميشه چلچراغ چشم تو روشن
چرا با تو فقط با تو
نگاه من نميشه لايق خواستن
نگاه کن من چه بي اندازه ازعشق تو پرهستم
چگونه در سياهي دوچشماي تو گم هستم
چگونه ميرسم با تو به دنياي شکوفايي
چگونه ميشکنم بي تو در اندوه شکيبايي
چگونه ميکشم با تو به دوشم بار تنهايي
چگونه ميبرم با تو امروزو به فردايي
نذار تا اينهمه خواستن
سبب ساز جدايي شه
دليل مرگ يک عشقه
هنوزبا تو خدايي شه
چرا با من فقط با من
نميشه چلچراغ چشم تو روشن
چرا با تو فقط با تو
نگاه من نميشه لايق خواستن
نگاه من نميشه لايق خواستن

 


شعر هشتم :

 

نگو با من حکایت گل و سبزه ی دیروز
نگو با من شکایت دل از قصه ی امروز
نگو با من که مث خشکی یک شاخه شکستی
که تو از دنيا بریدی حالا یه گوشه نشستی
شکسته ها شکست بگذر نذار که بشکنی امروز
گذشته ها گذشت بگذر گذشته هرچی بود دیروز
بلند شو دلتو زغم رها کن
منو تو شهر عشق بازم صدا کن
بخون با خوندنت شهر و تو پر کن
همه بی خبرا رو تو خبر کن
بگو که زندگی همين دو روزه
نذار بيشتر از این دلت بسوزه


واژگان کلیدی : همايون هوشيار نژاد،اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،ترانه های،ترانه سرا،عکس.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها