شعر نخست : دو افسانه یک سیاهی بی چشم بود سیاهی در زبان جاری ست سیاهی خود قلب بود جگر آدمی سیاه بود و شش ها سیاه اند که در نور چیزی را به درون نمی کشد سیاهی اندرونی کوره است سیاهی همان ماهیچه است قحطی زده که …
توضیحات بیشتر »غزلی از داوری شیرازی
کی توانم صفت روی نکوی تو کنم؟ مگر آیینه شوم روی به روی تو کنم خواستم تا بگشایم گرهی زین دل تنگ هم مگر شانه شوم دست به موی تو کنم هر که را یار شدم دشمن خونخوارم گشت بختم این است،چرا شکوه ز خوی تو کنم؟ بس که از …
توضیحات بیشتر »شعری از کمال اجتماعی جندقی
چو بوی گل به مشام دلم دمیدی و رفتی چو عطر خاطره برخاطرم رسیدی و رفتی چو شبنمی که نشیند سحر به دامن لاله به دامن دل من لختی آرمیدی و رفتی چو آهویی که ببیند به بیشه نقش خیالی برای لحظه ای استادی و رمیدی و رفتی چنان …
توضیحات بیشتر »اشعار علی آذرشاهی
شعر نخست : دلم گرفته تر از ابرهای شهر شماست دراین فضای غم آلوده آفتاب کجاست ؟ سکوت منجمد کوچه های دلتنگی درانتظار غزل های عاشقانه ی ماست خبر دهید که مجنون واله شهری هنوز خانه به دوش است و در پی لیلاست اگرچه در پی گمگشته می …
توضیحات بیشتر »شعری از میرزا نصیر اصفهانی
فلک را جور بیاندازه گشته است جهان را رسم و آیین تازه گشته است هَزار امروز هم آواز زاغ است گل از بی رونقی ها خار باغ است نه خندان غنچه، نه سرو از غم آزاد نه گل خرّم، نه بلبل خاطرش شاد غم دیرینه گر در سینه داری …
توضیحات بیشتر »شعری از وحید دستگردی
سپید بخت در این روزگار دانی کیست ؟ کسی که رو سیه از جهل زاد و نادان مُرد رسید هر که به دانشوری ز نادانی به چار موجه ی غم رخت جان ز ساحل برد به باغ بگذر و بگشای چشم هوش و بین که غنچه تا به چمن …
توضیحات بیشتر »شعری از حمیدرضا اکبری شروه
زنگوله ی گردنم می کشدم این سگ گله از من فرار می کند این پشکل بوی آدمی زاد می دهد راهم به شهر کج است چقدر فرشته های خیابانی می بینم حیف به قدم نمی رسند یا من اندازه ام نیست؟ آدم که نیستم ، نمی بینند حتی ! مردم …
توضیحات بیشتر »غزلی از حسینعلی بیگ بیگدلی شاملو
دیگر چه حاصل ای خضر با وضع این جهانت جز رنج جاودانی، از عمر جاودانت؟ از سخت جانی خویش، ای دل بگو به قاصد شاید که آن جفاجو،آید به امتحانت ای صید دل،فراری،زین دشت برکناری کز هر طرف سواری،باشد به قصد جانت شادم که سیل اشکم، بندد رهت دوگامی …
توضیحات بیشتر »شعری از ابوالحسن باخرزی
تویی واقف زکردارم کریما به جز تو نیست ستارم کریما گناهانم زحد بگذشت یارب مکن رسوا در آن دارم کریما بسی کردم جفاها بر تن خود به احسان تو اقرارم کریما به فضلت در ازل گشتم مسلمان زجمله کفر بیزارم کریما تو مگذارم به دام نفس شیطان ز قیدشان …
توضیحات بیشتر »یک قطعه از جلال بقایی نایینی
از کنده، کرد مردک هیزم شکن سوال کاین ناله ات به وقت شکستن ز دست کیست؟ نالی ز حدت تبر آهنین من ؟ یا من که ضربه می زنم و بازویم قویست؟ گفتا نه از توام گله باشد نه از تبر زان دلشکسته ام که رفیقم رفیق نیست از …
توضیحات بیشتر »اشعار مجد همگر
شعر نخست: ای چهره تو آیینه ی صنع خدایی جان گهره گشاید ز تو چون چهره گشایی آیینه همه چیز نماید به جز از جان تو هیچ به جز صورت جان می ننمایی بر دعوت من عارض تو شاهد عدل است بر روی تو خطت بدهد نیز گوایی من مهر …
توضیحات بیشتر »اشعار فرزانه خجندی،شاعر تاجیکستانی
شعر نخست : و من دوباره به دنیا سلام می گویم به آفتاب و به دریا سلام می گویم دلم چو حجّت سرخ بهار پیش شماست به مهرِ آن گل مینا سلام می گویم بهارتر ز بهارم میان چلّه ی دی به غنچه غنچه، تمنّا سلام می گویم …
توضیحات بیشتر »