بیدل دهلوی- غزل شماره 51
با بد و نیک است یک رنگی هوس آیینه را
نیست اظهار خلاف هیچکس آیینه را
سرمۀ بینش جهان در چشم ما تاریک کرد
شوخی جوهر بوَد در دیده خس آیینه را
وقت عارف از دم هستی مکدر میشود
چون سیاهی زیر میسازد نفس آیینه را!
پاک بینان از خم دام عقوبت ایمنند
در نظربازی نمیگردد عسس آیینه را
از تماشاگاه دل ما را سر پرواز نیست
طوطی حیران ما داند قفس آیینه را
حسن هر جا دست بیداد تجلی واکند
نیست جز حیرت کسی، فریادرس آیینه را
چیست حیرت تا نگردد پردۀ ساز فغان
جلوهای داری که میسازد جرس آیینه را
دل ز نادانی عبث فال تجمل میزند
زین چمن رنگی به روی کار بس آیینه را
عالم اقبال محو پردۀ ادبار ماست
صد هما گم کرده در بال مگس آیینه را
خامشی آیینهدار معنی روشن دلی ست
نیست بیدل چاره از پاس نفس آیینه را