سعدی-گلستان-باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت 6
دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی . یکی ضعیف بود که هر به دو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی . اتفاقاً بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند . هر دو را به خانهای کردن و در به گل برآوردن . بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند . در را گشادند ، قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده . مردم درین عجب ماندند . حکیمی گفت : خلاف این عجب بودی ؛ آن یکی بسیار خوار بوده است طاقت بی نوایی نیاورد به سختی هلاک شد ؛ وین دگر خویشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند
چو کم خوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیشش آید سهل گیرد
وگر تن پرور است اندر فراخی
چو تنگی بیند از سختی بمیرد