ورود-ثبت نام

گلستان-باب سوم در فضیلت قناعت-حکایت 12

سعدی-گلستان-باب سوم در فضیلت قناعت

حکایت 12

 

خشکسالی در اسکندریه عنان طاقت درویش از دست رفته بود . درهای آسمان بر زمین بسته و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته

نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور

که بر فلک نشد از بی مرادی فغانش

عجب که دود دل خلق جمع می نشود

که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش

در چنین سال ، مُخنثی دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادب است خاصّه در حضرت بزرگان و به طریق اهمال از آن درگذشتن هم نشاید که طایفه ای بر عجز گوینده حمل کنند ، بر این دو بیت اختصار کنیم که اندک دلیل بسیاری باشد و مشتی نمودار خرواری

گر تتر بکشد این مخنّث را

تتری را دگر نباید کشت

چند باید چو جسر بغدادش

آب در زیر و آدمی در پشت

چنین شخصی که یک طرف از نعت او شنیدی دراین سال نعمتی بیکران داشت ، تنگدستان را سیم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی . گروهی درویشان از جور فاقه به طاقت رسیده بودند . آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند . سر از موافقت باز زدم و گفتم :

نخورد شیر ، نیم خورده ی سگ

ور بمیرد به سختی اندر غار

تن به بیچارگی و گرسنگی

بنه و دست پیش سفله مدار

گر فریدون شود به نعمت و ملک

بی هنر را به هیچکس مشمار

پرنیان و نَسیج بر نااهل

لاجورد و طلاست بر دیوار

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *