گلستان-باب دوم در اخلاق درویشان-حکایت 47

سعدی-گلستان-باب دوم در اخلاق درویشان

حکایت 47

 

دیدم گل تازه چند دسته

بر گنبدی از گیاه رسته

گفتم چه بود گیاه ناچیز

تا در صف گل نشیند او نیز ؟

بگریست گیاه و گفت خاموش

صحبت نکند کرم فراموش

گر نیست جمال و رنگ و بویم

آخر نه گیاه باغ اویم

من بنده ی حضرت کریمم

پرورده ی نعمت قدیمم

گر بی هنرم وگر هنرمند

لطف است امیدم از خداوند

با آنکه بضاعتی ندارم

سرمایه ی طاعتی ندارم

او چاره ی کار بنده داند

چون هیچ وسیلتش نماند

رسم است که مالکان تحریر

ای بار خدای عالم آرای

بر بنده ی پیر خود ببخشای

سعدی ره کعبه ی رضا گیر

ای مرد خدا ، درِ خدا گیر

بدبخت کسی که سر بتابد

زین در که دری دگر بیابد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها