سعدی-گلستان-باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت 32
یکی از پادشاهان عابدی را پرسید که عیالان داشت : اوقات عزیز چگونه میگذرد ؟ گفت : همه شب در مناجات و سحر در دعای حاجات و همه روز در بند اِخراجات !
ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت . فرمود تا وجه کفاف وی معین دارند و بار عیال از دل او برخیزد
ای گرفتار پای بند عیال
دیگر آسودگی مبند خیال
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت
همه روز اتفاق میسازم
که به شب با خدای پردازم
شب چو عقد نماز میبندم
چه خورد بامداد فرزندم ؟