ورود-ثبت نام

گلستان-باب اول در سیرت پادشاهان-حکایت 23

سعدی-گلستان-باب اول در سیرت پادشاهان

حکایت 23

 

یکی از بندگان عمرولیث گریخته بود . کسان در عقبش برفتند و باز آوردند . وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند . بنده پیش عمرو سر بر زمین نهاد و گفت :

هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست

بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست

اما به موجب آنکه پرورده ی نعمت این خاندانم ، نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی . اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آنگه به قصاص او بفرمای خون مرا ریختن تا به حق کشته باشی . ملک را خنده گرفت . وزیر را گفت : چه مصلحت می‌بینی ؟ گفت : ای خداوند جهان از بهر خدای این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند ، گناه از من است و قول حکما معتبر که گفته‌اند :

چو کردی با کلوخ انداز پیکار

سر خود را به نادانی شکستی

چو تیر انداختی بر روی دشمن

چنین دان کاندر آماجش نشستی

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *