پروین اعتصامی – مسمط شماره 1
ای گربه، تو را چه شد که ناگاه
رفتی و نیامدی دگر بار
بس روز گذشت و هفته و ماه
معلوم نشد که چون شد این کار
جای تو شبانگه و سحرگاه
در دامن من تهیست بسیار
در راه تو کند آسمان چاه
کار تو زمانه کرد دشوار
پیدا نه به خانه ای نه بر بام
ای گمشده ی عزیز، دانی
کز یاد نمی شوی فراموش
برد آنکه تو را به میهمانی
دستیت کشید بر سر و گوش
بنواخت تو را به مهربانی
بنشاند تو را دمی در آغوش
میگویمت این سخن نهانی
در خانه ی ما ز آفت موش
نه پخته به جای ماند و نه خام
آن پنجه ی تیز در شب تار
کردست گهی شکار ماهی
گشته است به حیله ای گرفتار
در چنگ تو مرغ صبحگاهی
افتد گذرت به سوی انبار
بانو دهدت هر آنچه خواهی
در دیگ طمع، سرت دگر بار
آلوده به روغن و سیاهی
چونی به زمان خواب و آرام
آن روز تو داشتی سه فرزند
از خنده ی صبحگاه خوشتر
خفتند نژند روزکی چند
در دامن گربه های دیگر
فرزند ز مادرست خرسند
بیگانه کجا و مهر مادر
چون عهد شد و شکست پیوند
گشتند بسان دوک لاغر
مردند و برون شدند زین دام
از بازی خویش یاد داری
بر بام، شبی که بود مهتاب
گشتی چو ز دست من فراری
افتاد و شکست کوزه ی آب
ژولید، چو آب گشت جاری
آن موی به از سمور و سنجاب
زان آشتی و ستیزه کاری
ماندی تو ز شبروی، من از خواب
با آن همه توسنی شدی رام
آنجا که طبیب شد بداندیش
افزوده شود به دردمندی
این مار همیشه می زند نیش
زنهار به زخم کس نخندی
هشدار، بسیست در پس و پیش
بیغوله و پستی و بلندی
با حمله قضا نرانی از خویش
با حیله ره فلک نبندی
یغماگر زندگی است ایام
ممنونم بسیار.. مدت ها به دنبال این شعر های پروین عزیز بودم که در کودکی و نوجوانی همراه شب ها و روز های من بودند.
درووود بر شما