شمس مغربی – غزل شماره 94
دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید
تا مراد دل و دیده ز تو حاصل گردید
به امیدی که رسد موجی از آن بحر به دل
سالها ساکن آن لجّه و ساحل گردید
منزلی به ز دل و دیده ی من هیچ نیافت
ماه من گر چه بسی گرد منازل گردید
دل که دیوانه ی زنجیر سر زلف تو بود
هم به زنجیر سر زلف تو عاقل گردید
قطع پیوند خود و هر دو جهان کرد دلم
سال ها تا که زمانی به تو واصل گردید(1)
عاقبت یافت در آن بند و سلاسل آرام
سالها گر چه در آن بند و سلاسل گردید
مکر و دستان و فریب و حیل پیر خرد
پیش نیرنگ و فسونهای تو باطل گردید
پرده بردار ز رخ تا که روان حل گردد
هر چه بر من ز سر زلف تو مشکل گردید
گر دلم آینه کامل رخسار تو نیست
عکس انوار رخت را ز چه قابل گردید
روی با روی تو آورد، از آن مقبل شد
هم ز اقبال رخ توست که مقبل گردید
هر که از کامل ما یافت نظر کامل شد
مغربی از نظر اوست که کامل گردید
واژگان دشوار: 1-در برخی منابع، این بیت نیامده است.