شعر نخست :
ای هموطن با همدگر چون و چرا،چرا؟
کرديم بزمخانه را ماتم سرا،چرا؟
داریم یک ترانه ی شیوای سرنوشت
در یک ترانه،ما و تو ناهمسُرا چرا؟
چشمه يکی و بر همه لب تشنه میرسد
در صد محل با هم زنی صد کوزه را چرا؟
رفتند تنگ چشمکان به دنبال آفتاب
ما و تو چشم بسته و واپسگرا چرا؟
رفته ایم در تعصب خود تا گلو فرو
رفتند هیچ بودگان از ما فرا چرا؟
مایم نابرادران از صلب یک پدر
جان برادر،چرا؟ ای خواهر چرا؟
مایم نابرابران از این و آن نعمت
استاد مهترا،چرا؟ ای کهترا،چرا؟
شعر دوم :
ملک، سنگستان و ما بیسنگریم
سر به سر سردار و ما بیسروریم
پنبه در گوشیم ما و رهبران
چون که ما خلقان پنبهپروریم
فخر ما ساید سر بام جهان
خاک بر سرمان که بی بام و دریم
صاحب سرچشمهایم و تشنهایم
صاحب گنجینهایم و ابتریم
کانِ فرهنگیم و هنگی مان نماند
فخر تاریخیم و بی پا و سریم
کاوه کو و کوره ی آهنگریش؟
مانده مشتی نیمه جان سوزن گریم
دیگری گیرد گریبان فلک
ما گریبان خودی را میدریم
دیگران بر غاصبان زور آورند
ما فقط بر اصل خود زور آوریم
پیش نصرانی مسلمانيم اگر
از نگاه مسلمین ما کافریم
روز و شب بيدار، شمس خاوران
ما ز خوابآلودگان خاوریم
حضرت اقبال! بر ما بد مگیر
ما اگر در خواب سکته اندریم
خیز از خواب گران گفتی ولی
در سمرقند آنچنان بیمنبریم
در بخارایی كه درگاه دری است
با دریگفتار، بیرون از دریم
نیست ملت را ز بس یکپارچگی
پاره پاره لقمه ی شور و شریم
ریزه،ریزه، شرحه شرحه جسم و جان
بار ملت را کجا هم می بریم؟
تاجیک و ایرانی و افغان چرا؟
ما در این دنیا كه از یک مادریم
شعر سوم :
خانه ات آباد و دل ویران چرا؟
منصبت دانا و خود نادان چرا؟
از سر منبر به گردون می پری
پشت منبر مضطر و حیران چرا؟
با کبیران، خندههایت روغنی
با صغیران، اینقدر یوغان چرا؟
بی بهایی در سر مسند ولی
چون سبک دوشت کنند ارزان چرا؟
در بلندیها چنین پستی گری
آشنایی ات به آش و نان چرا؟
هيچ پرسیدی ز خود در خلوتی :
اينهمه چونین چرا؟ چونان چرا؟
شعر چهارم :
دو ره سازیم و ره پیما، من و دریا، من و دریا
دو همراهیم و دو تنها، من و دریا، من و دریا
ز یک سرچشمه می آییم، ز یک سرچشمه ی کوهی
به پایین ها از آن بالا، من و دریا، من و دریا
من از وی شور می گیرم، وی از من شعر می گیرد
دو پر شوریم و پر غوغا، من و دریا، من و دریا
دل او مست طوفان ها، دل من مست طغیان ها
دو سرمستیم و پر سودا، من و دریا، من و دریا
غزل می خواند و من هم، فغان می سازد و من هم
دو شاعر، دو دل شیدا، من و دریا، من و دریا
به یاد یار می نالیم، یار آرزوهامان
دو مجنونیم در صحرا، من و دریا، من و دریا
نه باک سد ره داریم و نه باک از خلل هارا
دو جویایِ رهِ فردا، من و دریا، من و دریا
به چندین رنج و تاب و تب، سرود زندگی برلب
دوانیم از پس دنیا، من و دریا، من و دریا
شعر پنجم :
مادر
در میان کوهساران
با نوای آبشاران
با صفای چشمه ساران
با سرود باد و باران
با درود نو بهاران…
جان عطا کردی مرا
جان عطا کردی و خود را کاستی
روز و شبها در سر گهواره من
مادر من ، مادر بیچاره من
از پی روزی دویده
خوشه ها را چیده چیده
تلخ و شوریها چشیده
رنج دنیا را کشیده
گنج دنیا را ندیده
دل عطا کردی مرا
دل عطا کردی و خود را کاستی
روز و شبها در سر گهواره من
مادر من ، مادر بیچاره من
مادر من ، مادر غمخواره من
مادر من ، مادر بیچاره من
با دعای آسمانی
دادی میراثم جاودانی
عاشقی و دلستانی
شاعری و جانفشانی
هم دوام زندگی
عمر بخشیدی مرا
عمر بخشیدی و خود را کاستی
روز و شبها در سر گهواره من
مادر من ، مادر غمخواره من
مادر من ، مادر بیچاره من
واژگان کلیدی:اشعار،نمونه شعر،شاع،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از ،لايق شيرعلي،لایق شیر علی،شعر مادر ،شاعر تاجیک، تاجیکستان، تاجیکستانی،کشور تاجیکستان.