چند روزی شد که حیرانم نمی‌دانم چرا

قصاب کاشانی – غزل شماره 21

چند روزی شد که حیرانم نمی‌دانم چرا

رفت بیرون از بدن جانم نمی‌دانم چرا

در شگفتستم که همچون صبح بی‌خود دم‌به‌دم

چاک می‌گردد گریبانم نمی‌دانم چرا

گشته‌ام با آنکه چون ماهی شناور در سرشک

در میان آب بریانم نمی‌دانم چرا

بدتر از این آنکه چون شب شد نمی‌گردد دمی

آشنا مژگان به مژگانم نمی‌دانم چرا

وین از آن بدتر که در هر جا نشستم همچو شمع

تا سحر گریان و سوزانم نمی‌دانم چرا

نه هم‌آوازی که گویم شرح دل نه همدمی

همچو نی هر لحظه نالانم نمی‌دانم چرا

گوسفند او منم قصاب در این انتظار

می‌نماید دیر قربانم نمی‌دانم چرا

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها