قصاب کاشانی – غزل شماره 179
کنی گر رو به صحرا روی صحرا میشود آتش
بشویی گر به دریا روی، دریا میشود آتش
چو بر دل بگذرد یاد رخت عالم خبر دارد
به هر جایی که افتد زود رسوا میشود آتش
گرفتارم به دست تندخوی شعلهبالایی
که برخیزد چو از جا تا ثریا میشود آتش
دل سرگشته را در آرزوی دیدن رویت
چه شد امروز اگر آب است فردا میشود آتش
مبادا تا کسی همصحبت روشندلان گردد
چون بر آیینه افتد گرم سودا میشود آتش
رفاقت کردن ناجنس چون سنگ است و چون آهن
چو با هم آشنا گردند پیدا میشود آتش
چنان از سینهام قصاب برق آه میریزد
که گر در آب بحر افتد سراپا میشود آتش