قصاب کاشانی – غزل شماره 172
بازم از خون جگر دیده ی تر شد لبریز
پایت از چشم من آلوده نگردد، پرهیز
طفل اشکم نزند پا به زمین از دامن
چه کند پیش پدر هست جگرگوشه عزیز
تو به فریاد رس ای دوست که در روز حساب
نیست در دست به جز داغ توام دستاویز
ساقی دهر گرت جام ببخشد زنهار
جز می شوق اگر آب حیات است بریز
هست در بستر غم شب همه شب تا به سحر
حلقه ی زلف تو بر زخم دعا غالیه بیز
صبر در کشتن قصاب ستمکش ز چه روی
گردن او به رضای تو و شمشیر تو تیز