قصاب کاشانی – غزل شماره 127
عشق آن روزی که با دلها نمک را تازه کرد
شورش دیوانه با صحرا نمک را تازه کرد
ابر تا برداشت نم، از دیده ی من خون گریست
این سزای آنکه با دریا نمک را تازه کرد
باز تن همچون کباب در نمک خوابیده شد
دل چو با آن آتشینسیما نمک را تازه کرد
همچو خط گردید بر گرد لبش بیاختیار
هر که با آن لعل شکّرخا نمک را تازه کرد
پاره خواهم ساخت از شور جنون زنجیرها
زلفش امشب با من شیدا نمک را تازه کرد
روی در بهبود زخم ناوکش آورده بود
غمزه آمد با جراحتها نمک را تازه کرد
شورش و آشوب شبهای جدایی گرم شد
حسن او قصاب تا با ما نمک را تازه کرد