قدسی مشهدی- غزل شماره 47
چو شخصِ سایه ندیده کسی هلاکِ مرا
سرشتهاند به آب حیات، خاکِ مرا
مرا ز عشقْ غرض آهِ دردآلودست
مباش گو اثری آهِ دردناک مرا
جواب دعوی دشمن بس این که دامن دوست
گواهِ پاکی خود کرد، عشق پاک مرا
ز یاد کردن تیر تو میسپارم جان
چه جایِ زحمتِ پیکان بوَد هلاک مرا؟
منم به بزم سخن آن شراب روحانی
که خضر، آب بقا داده است تاک مرا
چو لاله پیرهنم بخیه برنمیدارد
رفو پذیر مدانید جیبِ چاک مرا
نگویم این که مرا برنیاورند افلاک
برآورند، ولی بعدِ مرگ، خاک مرا