قدسی مشهدی- غزل شماره 205
سنبل زلف تو خط بر سنبل تر میکشد
سروِ قدّت حلقه در گوش صنوبر میکشد
کعبۀ دُردی کشان باشد مقامی کز شرف
بهرِ تعمیرش، خُم می خشت بر سر میکشد
کم مبادا از سر ما سایۀ داغ جنون
کی سر شوریدهحالان ننگِ افسر میکشد؟
شرمسارِ دیدهام شبها، که از پهلوی او
آسمان از دامنم تا روزْ اختر میکشد
بار دیگر سوی دل بین، تا شود کارش تمام
نیم بسمل، انتظارِ زخمِ دیگر میکشد
من که در بزم تو راهم نیست، بیهوشم چنین
حال دل چون است کز دست تو ساغر میکشد
بستر راحت نمیدانم که از گردون که خواست؟
اینقدَر دانم که شب تا روز اخگر میکشد
سربلندی میکند اشکم به یاد قامتت
خویش را شبها ازان بر چشمِ اختر میکشد