سعدی-غزل مشکوک
شماره 24
هر شبی با دلی و صد زاری
منم و آب چشم و بیداری
بنمانده ست آب در جگرم
بس که چشمم کند گهرباری
دل تو از کجا و غم ز کجا
تو چه دانی که چیست غمخواری
آگه از حال من شوی آن گاه
که چو من یک شبی به روز آری
گفته ای جان بیار و عشق ببر
چشم بد دور از این کله داری
بار عشق تو بر دلم خوش بود
هجر خوشتر کنون به سرباری
مردمی کن مجوی آزارم
که نه کاری ست مردم آزاری
سعدی از دست تو نخواهد شد
گر کُشی ور معاف می داری