سعدی-غزل مشکوک
شماره 10
بخت و دولت به برم زآب روان بازآمد
وز سعادت به سرم سرو روان بازآمد
پیر بودم به وصال رخ خوبش همه روز
باز پیرانه سرم بخت جوان بازآمد
دوست بازآمد و دشمن برمید از پیشم
شکرنعمت که به تن جانِ گران بازآمد
مژدگانی بده ای دوست که محنت بگذشت
نعمت فتح و گشایش به زمان بازآمد
دولت آمد به بر و بخت و سعادت برسید
مشتری از سر شادی به کمان بازآمد
آفتاب کرم و ماه ضیا هم برسید
تاج اقبال و کرامت به عیان بازآمد
سعدیا تاج سعادت دگر از نو برسید
کآن نگار شده چون آب روان بازآمد