رهی معیری – غزلیات
شماره 19
خاک شیراز
چون شفق گر چه مرا باده ز خون جگر است
دل آزاده ام از صبح طربناک تر است
عاشقی مایه ی شادی بود و گنج مراد
دل خالی ز محبت صدف بی گوهر است
جلوه ی برق شتابنده بود، جلوه ی عمر
مگذر از باده ی مستانه که شب در گذر است
لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی
دل ماتم زده در سینه ی من نوحه گر است
گریه و خنده ی آهسته و پیوسته ی من
همچو شمع سحر آمیخته با یکدگر است
داغ پنهان من از خنده ی خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است
خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید
قبله ی مردم صاحبدل و صاحب نظر است
سرخوش از ناله ی مستانه ی سعدی است رهی
” همه گویند ولی گفته ی سعدی دگر است ” ( 1 )
واژگان دشوار : 1- این مصراع تضمینی از شعر سعدی با اندکی تغیر است.شعر سعدی چنین است : ” همه گویند و سخن گفتن سعدی دگر است ” .