رهی معیری – غزلیات
شماره 125
بر مزار مولوی ( 1 )
گفتم چو غنچه خنده زنم در دیار تو
دردا که غرق گریه شدم بر مزار تو
هنگام نوبهار که دوران خرمی است
دردا و حسرتا که خزان شد بهار تو
بگرفته است آینه ی خاطرم غبار
تا دور ماندم از نفَس بیغبار تو
ای آرزوی دل که ز یاران بریدهای
بنمای رخ که سوختم از انتظار تو
وی کرده میزبانی ما در دیار ما
بازآ که میهمان توام در دیار تو
ما راست داغ مهر تو بر سینه یادگار
رفتی، ولی ز دل نرود یادگار تو
گر شمع نیست بر سر خاک تو، باک نیست
چون شمع سوخت جان رهی بر مزار تو
واژگان دشوار : 1 – در سال 1336 رهی معیری به همراه اهالی قلم و مسئولان جراید از طرف دولت ترکیه به آن کشور دعوت می شوند.رهی در طول مدت اقامت یک ماهه ی خود در ترکیه، به زیارت آرامگاه مولانا جلال الدین رومی در شهر قونیه مشرف شد و این غزل را سرود .