تا اول با خود نخروشید ربابی
در ناله نیارد همه را او به ربابی
ای گرد جهان گشته و جز عشش ندیده
بر روی زن آبی و یقین دان که بخوابی
در خرمن ما آی اگر طالب کشتی
سوی دل ما آی اگر مرد کبابی
ور زانکه نیایی بکشیمت به سوی خویش
کز حلقه مایی نه غریبی نه غرابی
مکتب نرود کودک لیکن ببرندش
پنداشته ای خواجه که بیرون حسابی
بستان قدح عشرت وز بند برون جه
تا باخبری بند سوالی و جوابی
آخر بشنو هر نفسی نعره مستان
کای گیج خرف گشته ببین در چه عذابی
دست تو بگیرم دو سه روزی تو همی جوش
تا بار دگر روی ز اقبال نتابی
آن جا که شدی مست همان جای بخسبی
و آن سوی که ساقی است همان سوی شتابی
تا چند در آتش روی ای دل نه حدیدی
وی دیده گرینده بس است این به سحابی
ای ساقی مه روی چه مست است دو چشمت
انگشت مزن بر که تو بر راه صوابی
بگشای دهان زانچه نگفتم تو بیان کن
بگشا در دل ها که تو سلطان خطابی