گر از فتور هر کس مقصود را بمانی

گر از فتور هر کس مقصود را بمانی

میدان که تو همیشه خیره سر زمانی

وان کارهای هر کس در راهت امتحانست

ماریست گر کشیدی واصل شود امانی

آن کارهاست ظاهر آن کارهاست باطن

عاشق چه باک دارد ز آفات دو جهانی

عاشق نباشد آن کس کو گفت من بلاها

بر خود نگیرم ایرا وصلی است در کمانی

من شسته ام همین جا در راه عشق نایم

تا پیش دیده بینم مقصود را عیانی

بر یک امید عاشق بهر رضای دلبر

ویران کند جهانی از حمله های جانی

در بحر عشق کشتی هست آن نیاز عشق

کشتی مده ز دستت زیرا که در میانی

معشوق کی پذیرد هر جایی منافق

همرنگ هر حریفی همرنگ هر مکانی

گر نزد عاشق آیند صد یوسفان نمایند

گوید مرا از آن چه چون نیست آن فلانی

در پیش عاشقی بود دعوی عشق کردی

کردش کسی ملامت کاخر تو هم برانی

تا خود چه کار آید عشق کسی که از وی

در محنت و بلایی وز وصل بر کرانی

اینجا یکی ملیحی جان پروری لطیفی

در عشق او بجا آ یاوه مکن جوانی

زان خود شدستی محروم زین شاهد چو شکر

برخور که تا نباشد از دو طرف زیانی

گفتا که من تنی ام معشوق چون سر من

سر کی توان بریدن چون سر کند گرانی

ماننده ادیمم سوی یمن روانم

تا بر سرم نیاید استاره یمانی

خورشید و مه چه سودت ما را سهیل باید

نزد ادیم او را در چرخ نیست ثانی

این یک مثال بشنو دستی است زخم خورده

داروش می نمایم در رنج امتحانی

تو گوییم فرو بر این دست را که رنج است

تا دست پرنگاری چون دست خویش دانی

پس گوییم ز معشوق بیگانه شو چگونه

جایش کسی بمیرد نی باقی و نه فانی

عاشق چو جزو معشوق کلیست این همی دان

حق است این یقین دان از وحی آسمانی

گر تو به عشق آن شه شمس الحق نشستی

با جان آن خداوند تو نیز همچنانی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها