ای دل ز جان گذر کن تا جان جان ببینی
بگذار این جهان را تا آن جهان ببینی
تا نگذری ز دنیا هرگز رسی به عقبی
آزاد شو از اینجا تا بی گمان ببینی
گر تو نشان بجویی ای یار اندرین ره
از خویش بی نشان شو تا تو نشان ببینی
از چار و پنج بگذر در شش و هفت بنگر
چون از زمین بر آیی هفت آسمان ببینی
هفت آسمان چو دیدی در هشتمین فلک شو
پا بر سر مکان نه تا لامکان ببینی
در لامکان چو دیدی جانهای نازنینان
بی تن نهاده سرها در آستان ببینی
بربند چشم دعوی بگشای چشم معنی
یکدم ز خود نهان شو او را عیان ببینی
ای نانهاده گامی در راه نامرادی
بی رنج گنج وحدت کی رایگان ببینی
نفست سگست میدان سگ را مپرور ای جان
سگ را بران تو خنجر تا خود امان ببینی
هی های شمس تبریز خاموش باش ناطق
تا جان خویشتن را زان شادمان ببینی