داده جامی ز می صرف عقیق عملی

داده جامی ز می صرف عقیق عملی

تا برد جان و دلم را به طریق دغلی

هر دو چشمم شده چون خون خروسان سحر

بر یکی جام چو خون گشته چو شمشیر علی

مستکی گشتم و بی عقل شدم من به هوس

گشته انگشت زنان رقصک و ضرب بغلی

آن سبال ملکی را نخرد یک تره

گر از آن می بچشد هندوک با کملی

از زمین تا به سما رقص نوایش گیرد

آن که چون کوه گران جان شود اندر کسلی

مفلسان را به دماغ ار اثری زان برسد

همچو قارون شود آن درد انانی دملی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها