فتاد این دل به دام پادشاهی
دو عالم را ز لطف او پناهی
اگر لطفش نماید رخ به آتش
ز آتش ها برون روید گیاهی
چو بردابرد حسنش دید جانم
برفت آن های و هویم ماند آهی
اگر حسنش نماید بر سر خاک
ز هر خاکی نماید قرص ماهی
قیامت های آن چشم سیاهش
بپوشانید چشمم را سیاهی
ز تلخ هجر او شکر چو زهری
ز خون خونین شده هر خاک را هی
زمین تا آسمان آتش گرفتی
اگر نه مژده دادی گاه گاهی
چو صبر یوسف آید از خیالش
که هر یک را ز من بر طرف چاهی
به هر چاهی از آن چاهها در افتم
چو یوسف زان چه افتم من به چاهی