چون بدر منیرست محمد بحقیقی
کز معجز او مه شده شقا و شقیقی
از لعل لبش کوه بدخشان شده پرلعل
وز رنگ رخش برده یمن رنگ عقیقی
کز یرلللا یرلللا یر لله در نا
وز تن تن در نازده ام علم موسیقی
پر ساز کدو را می صافی مصفا
تا بلبله ریزد به سر خام عقیقی
آنجا شنو از بانگ کبوتر بققو قو
و اینجا شنو از بانگ چکاوک حققیقی
کمتر ز خروسی مشو از راه حقیقت
کو شب همه شب بانگ زند لکرققیقی
در بلخ یکی خواجه عکاشه بزرگست
صد مرتبه دارد به هنر شیخ شقیقی
نشنیده ای آن قصه او هم بحقیقت
بر تخت ندا آمد کای خفته عقیقی
وز تخت فرود آمد و در کوی فنا شد
یکتا شد و زان روی گذشت دو رقیقی
مولا تو بگو گفته پیغمبر مرسل
کز ثم رفیق و طریقی و طریقی
ای شمس بگو گفته مغلق بحریفان
دقا دققا دق دققا دق دقیقی