مکن دعوی ازین معنی چو این معنی ندیدستی
غنا منمای با هر کس چو در واقع تهی دستی
ازین میخانه چون دوری و زین پیمانه مخموری
طبیبی جو که رنجوری مکن هشیار بدمستی
مکن دعوی آزادی خصوصاً پیش آزاده
که از دعوی این معنی چو ماهی وار بر شستی
چو خود را در صف مردان چنین بی درد می نامی
هلا برخیز و جویا شو چرا بی درد بنشستی
پس از سی سال ناگاهان به کوی ما گذر کردی
چو ساقی باده پیمودت بنوشیدی و بررستی
بپر و بال شهبازان مکن پرواز بیهوده
چو عصفوری برو دوری مجو با باز همدستی
مزن لاف خدابینی بدیده تا خدا بینی
ازین دعوی چو بگسستی بدان معنی رسیدستی
بیا از دیده ام بنگر به دیدارش به دیدارش
چو آوردی به دیدارش چو شمس از خویش وارستی