ای دوست ببین بی سر و سامانی ایران

میرزاده عشقی – ادبیات جدید و کلاسیک – ادبیات کلاسیک

غزلیات و قصاید – شماره 19

پریشانی ایران

ای دوست ببین بی سر و سامانی ایران

بدبختی ایران و پریشانی ایران

از قبر برون آی و ببین ذلت ما را

این ذلت ایرانی و ویرانی ایران

آوخ که لحد، جای تو شد تا به قیامت

رفتی و ندیدی تو پریشانی ایران

از وضع کنونی و ز بدبختی ملت

زین فقر و پریشانی و ویرانی ایران

گردیده جهان تیره و گشته ست دلم تنگ

گویی که شدم حبسی و زندانی ایران

بگرفته دلم سخت ز اوضاع کنونی

بیچارگی و محنت و حیرانی ایران

“عشقی” بود، ار نوحه گر امروز عجب نیست

خون می چکد از دیده ی ایرانی و ایران

 


نظرات کاربران

هاشم گفته :

این شعر اصلا قدیمی نمیشه. دقیقا انگار درباره ی امروز سروده شده

ادامه نظرات را در پایین کادر مشاهده کنید :

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها