ورود-ثبت نام

منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم

عبید زاکانی – غزل شماره 81

منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم

غریب شهر کسان وز دیار خود محروم

به درد و رنج فرومانده وز دوا نومید

نشسته در غم و از غمگسار خود محروم

گزیده صحبت بیگانگان و نااهلان

ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم

ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان

مباد هیچکس از روزگار خود محروم

ز آه سینه بسوزم اگر شوم نفسی

ز سیل این مژه ی سیل بار خود محروم

ز هر بدی که به من میرسد بتر زان نیست

که مانده ام ز خداوندگار خود محروم

امید هست عبید آنکه عاقبت نشوم

ز لطف و رحمت پروردگار خود محروم

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *