عبید زاکانی – غزل شماره 14
دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست
دیوانه را طریقه ی عاقل پسند نیست
از درد ما چه فکر وز احوال ما چه باک
آن را که دل مقید و پا در کمند نیست
فرهاد را که با دل شیرین تعلق است
رغبت به نوشدارو و حاجت به قند نیست
هر جا که آتش غم دلدار شعله زد
جان برفشان به ذوق که جای سپند نیست
بس کن عبید با دل شوریده داوری
بیچاره را نصیحت ما سودمند نیست