عبید زاکانی – رباعی شماره ۴
گفتم عقلم گفت که حیران من است
گفتم جانم گفت که قربان من است
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه
در سلسله ی زلف پریشان من است
عبید زاکانی – رباعی شماره ۴
گفتم عقلم گفت که حیران من است
گفتم جانم گفت که قربان من است
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه
در سلسله ی زلف پریشان من است
امین پیرانی - حامد پیری
عبید زاکانی – رباعی شماره ۲۱ عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد خال تو مرا حال تبه خواهد کرد زلف تو مرا به
عبید زاکانی – رباعی شماره ۴۲ در کوچه ی فقر گوشه ای حاصل کن وز کشت حیات خوشه ای حاصل کن در کهنه رباط دهر
عبید زاکانی – رباعی شماره ۱۰ گل کز رخ او خجل فرو میماند چیزیش بدان غالیه بو میماند ماه شب چهارده چو بر می آید
عبید زاکانی – رباعی شماره ۴۵ بر هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین یک باره بشسته دست از دنیی و دین در گوشه