عبید زاکانی – رباعی شماره ۱۱
این شمع که شب در انجمن می خندد
ماند به گلی که در چمن می خندد
هر شب که به بالین من آید تا روز
میسوزد و بر گریه ی من می خندد
عبید زاکانی – رباعی شماره ۱۱
این شمع که شب در انجمن می خندد
ماند به گلی که در چمن می خندد
هر شب که به بالین من آید تا روز
میسوزد و بر گریه ی من می خندد
امین پیرانی - حامد پیری
عبید زاکانی – رباعی شماره ۱ هر کس که سر زلف تو آورد به دست از غالیه فارغ شد و از مشگ برست عاقل
عبید زاکانی – رباعی شماره ۴۶ ای دل بگزین گوشه ای از ملک جهان زین شهر بدان شهر مرو سرگردان همچون مردان موزه بکن خیمه
عبید زاکانی – رباعی شماره ۵۱ پیش لب و زلفش ای دل از حیرانی چون ابروی شوخ او مکن پیشانی سودازدگی زلف او می بینی
عبید زاکانی – رباعی شماره ۴۹ در درد سرم زین دل سودا پیشه کو را نبود به جز تمنی پیشه پیرانه سرش آرزوی برنایی است