ورود-ثبت نام

ای یافته صبح از دم جانبخش تو دم را

طبیب اصفهانی – قصیده شماره 3

تجدید مطلع

ای یافته صبح از دم جانبخش تو دم را

آموخته بحر از کفت آیین کرم را

در عهد جوانبختی عدل تو عجب نیست

گر پیر فلک راست کند قامت خم را

آثار قدومت به پس پرده نشانده است

از بأس قِدَم عیسی فرخنده قَدَم را

گر یوسف و داوود وگر خضر و مسیحاست

دارند ز تو چون ز تو جم خیل و حشم را

این چهره ی تابنده و آن نغمه ی جانبخش

این هستی پاینده و آن معجز دم را

غواص خرد می کند و کرده بسی غوص

چه لجه ی هستی و چه دریای عدم را

آن دُر یتیمی تو که نه هست و نه بودست

مانند تو یکتا گهری بحر قدم را

در پیش سحاب کرمت از چه گرفته

ای آنکه ادا کرده کفت حق کرم را

دریا ز صدف کاسه ی دریوزه وگرنه

جودت ز گهر کرده تهی کیسه ی یم را

اندیشه ی عزمت کند از کشور هستی

کوتاهتر از عمر عدو دست ستم را

از نهی تو رامشگر ناهید نموده

در محفل افلاک فراموش نعم را

انداخته از دیده ی حوران بهشتی

نظاره ی روی تو گلستان ارم را

با جود تو چشمم به مه و مهر فلک نیست

گیرم که به من بذل کند این دو درم را

هر چند شکستند شها مدح سگالان

در عهد ثنا گستریم لوح و قلم را

پویم به چه سامان ره نعتت که نشاید

کس مشت خسی تحفه برد باغ ارم را

با دست تهی آمده ام زانکه نزیبد

جز دست تهی تحفه خداوند کرم را

خوش آنکه به حکم تو کشد کاتب اعمال

برنامه ام از اجرمدیح تو قلم را

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *