طبیب اصفهانی – غزل شماره 99
زد مرا زخمی و از پیش نظر بگذشت حیف
نازده بر سینهام زخم دگر، بگذشت حیف
کشتی ما را که عمری بود جویای نهنگ
بر کنار افکند موج و از خطر بگذشت حیف
گفتم از باغ تو چینم میوهای، تا در گشود
باغبان بر روی من وقت ثمر بگذشت حیف
کار خود را چاره از آه سحر جویند خلق
چاره ی کار من از آه سحر بگذشت حیف
از هجوم خار در گلشن ز بس جا تنگ گشت
عندلیب از وصل گل با چشم تر بگذشت حیف
بعد عمری از پی پرسش طبیب خسته را
گرچه یار آمد به سر، زآن پیشتر بگذشت حیف