طبیب اصفهانی – غزل شماره ۹۳
هر چند بر آن عارض گلگون نگرد کس
دل میکشدش باز که افزون نگرد کس
کو طاقت نظاره ی بزمی که بود یار
همصبحت اغیار و ز بیرون نگرد کس
خسرو نگران بر رخ شیرین و زغیرت
فرهاد نخواهد که به گلگون نگرد کس
زین پیش چه حاصل که به حالم نظرت بود
باید که به این خسته دل اکنون نگرد کس
هیهات که بر سرو روان دیده گشاید
در جلوه، گر آن قامت موزون نگرد کس
از حسرت دیدار تو گر جان بسپارد
بر روی تو از شرم دگر چون نگرد کس
آنجا که سخن می رود از سر محبت
تا چند تو را گوش به افسون نگرد کس
داغ دلش از آه جگر سوز طبیب است
هر لاله که بر دامن هامون نگرد کس