ترسم که چو جانم ز تن زار برآید

طبیب اصفهانی – غزل شماره 65

ترسم که چو جانم ز تن زار برآید

از خلوت اندیشه ی من یار برآید

از سینه ی پاکان مطلب جز سخن عشق

از جیب صدف گوهر شهوار برآید

از باغ بهشتی دل غمگین نگشاید

آن مرغ که از بیضه گرفتار برآید

مشاطه ی رخسار گهر گرد یتیمی است

حیف است که دل از غم دلدار برآید

با سینه ی عاشق چه کند جوش خلایق

با دامن این دشت چه از خار برآید

تا خضر رهش جذبه ی خورشید نگردد

شبنم چه خیال است ز گلزار برآید

از اشگ نرفت از دل ما گرد کدورت

پیداست ز طفلی چقدر کار برآید

دلتنگ شدم بس که طبیب از غم ایام

از سینه ی من آه به زنهار برآید

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها