طبیب اصفهانی – غزل شماره 62
کجا کسی غم شب های تار من دارد
به جز وفا، که سری در کنار من دارد؟
به این خوشم که تو را شرمسار من سازد
تحملی که دل بردبار من دارد
سزای دوستیم بین که هر کجا ستمی است
ذخیره از پی جان فگار من دارد
گذشت یار ز من سرگران و دانستم
که کار با من و با روزگار من دارد
چرا خموش نباشم چو بشنوی از من
شکایتی که دل بیقرار من دارد
مباد از تو خیالم به جز خیالت اگر
گذار در دل امیدوار من دارد
ز دود آه دل من طبیب معلوم است
که آتشی به کمین خار خار من دارد