طبیب اصفهانی – غزل شماره 21
دیگر دلم خدنگ جفا را نشان شدست
جرمی ز من مگر به تو خاطرنشان شدست؟
بی وعده آمدی که ز شادی شوم هلاک
دل در گمان که یار به من مهربان شدست
پاک است دامنش ولی از اختلاط غیر
حق با دل من است اگر بدگمان شدست
تا بسته باز رخت سفر، در قفای یار
صد کاروان اشگ ز چشمم روان شدست
بی مهر دیگران و نکویان طبیب را
ترسم گمان کنند که چون دیگران شدست