طبیب اصفهانی – غزل شماره 162
مشکل که دهد دست مرا با تو وصالی
تو نخل برومندی و من خشگ نهالی
ما را که به جز دست تهی نیست بضاعت
اندیشه ی وصل تو؟ تمنای محالی !
آن نیست که پیوسته کنم وصل تمنا
گر ماه به ماهی بود و سال به سالی
جانکاه تر از هجر تو نومیدی وصل است
ای کاش که میداشتم امید وصالی
از جلوه ی شوخی دهدم یاد و خروشم
بینم چو درین دشت خرامنده غزالی
کامی که مرا از دو جهان است سه چیز است
کنجی و حریفی دو سه و صحبت حالی
از خامه فشانی طبیب اینهمه گوهر !
این کلک گهربار مبیناد زوالی