طبیب اصفهانی – غزل شماره 157
دلی دارم که دارد اضطرابی
چو آن ماهی که دور افتد ز آبی
کبابم دل شرابم خون دل بس
نمی خواهم شرابی و کبابی
برآرم خفتگان را هر شب از خواب
تو شب آسوده در بستر بخوابی
ندارد سخت جانی همچو من یاد
از آن کرد آسمانم انتخابی
برآرد چون کرم از آستین دست
گناهی کرده باشم یا ثوابی
چو آید پای رحمت در میانه
چه حشری چه حسابی چه کتابی
طبیب خسته را گفتی کجا شد
شنیدم ناله ای دوش از خرابی