طبیب اصفهانی – غزل شماره 125
بس که دیدم سست عهدی از تو دل برداشتم
از تو ای پیمان شکن امید دیگر داشتم
داشتم امید وصل اکنون به هجران خوشدلم
عاقبت بر دل نهادم آنچه در سر داشتم
سرکشی ای شاخ گل از بلبل خود تا به چند
کاشکی من آشیان بر شاخ دیگر داشتم
در خیالت سر به زانو دوش خوابم برده بود
یارب از آن خواب خوش بهر چه سر برداشتم
ای خوش آن شبها که در هجر فروزان اختری
مردمان در خواب و من چشمی به اختر داشتم
مُردم از افسردگی افسوس از آن عهدی طبیب
کآستین را هر زمان بر دیده ی تر داشتم