طبیب اصفهانی – غزل شماره 117
خوش آن خلوت که چون آیی به روی غیر در بندم
تو بگشایی میان و من پی خدمت کمر بندم
نگاری کز رخش یک لحظه نتوانم نظر بندم
نمیدانم چسان از کوی او رخت سفر بندم
چه طرفی زآشیان بستند مرغان تا درین گلشن
روم من آشیان تازه ای بر یکدگر بندم
ز دهقانی که چشم تربیت دارم چه حال است این
که نخلم را فکند از پای تا رفتم ثمر بندم
دلت از ناله ام گر با ترحم آشنا گردد
اشارت کن که چون نی بهر نالیدن کمر بندم
به نالیدن خوشم ورنه مرا کاری نمی باشد
از آن هر شب در کاشانه بر روی اثر بندم
طبیب این لازم عشق است کان بیدادگر با من
کند هر چند جور افزون بر او دل بیشتر بندم