صائب تبریزی- غزل شماره 903
هوا چکیدۀ نورست در شب مهتاب
ستاره خندۀ حورست در شب مهتاب
سپهر جام بلوری است پر میِ روشن
زمین قلمرو نورست در شب مهتاب
صراحی می گلرنگ، سرو سیمینی است
پیاله غبغب حورست در شب مهتاب
زمین ز خندۀ لبریز مه، نمکدانی است
زمانه بر سر شورست در شب مهتاب
رسان به دامن صحرای بیخودی خود را
که خانه دیدۀ مورست در شب مهتاب
می شبانه کز او روز عقل شد تاریک
تمام نور حضورست در شب مهتاب
ز خویش پاک برون آ که مغز خشک زمین
تر از شراب طهورست در شب مهتاب
به غیر بادۀ روشن، نظر به هر چه کنی
غبار چشمِ شعورست در شب مهتاب
براق راهروان است روشنایی راه
سفر ز خویش ضرورست در شب مهتاب
به هر طرف که نظر باز می کنم صائب
تجلیّات ظهورست در شب مهتاب