صائب تبریزی- غزل شماره 756
در داغ غوطه خورْد دل غم سرشت ما
با کعبه هم لباس شد آخر کنشت ما
از سنگ کودکان سر ما لاله زار شد
خطّ شکسته بود مگر سرنوشت ما؟
برق از زمین سوخته نومید می رود
دوزخ چه می کند به دل غم سرشت ما؟
هرگز چنان نشد که شود مصدر اثر
مطلب چه بود ازین تن خاکی سرشت ما؟
یک اهل دل به سایۀ دیوار ما نخفت
بالین یک غریب نگردید خشت ما
صائب ز خاکمال حوادث شدیم خاک
خطّ غبار بود مگر سرنوشت ما؟